top of page

جانم ز بند مردم دنیا بریده‌است

فارغ ز قیل و قال جهان آرمیده‌است


خدمتگزار خلق دلم بود سال‌ها

از بس‌ که رنج دید از آن‌ها رمیده‌است


هرچند گشته‌است دلم در هوای مهر

عمری گذشت و مهرشناسی ندیده‌است


دیدم به‌راستی که به شر است این بشر

از باغ مردمی گل خیری نچیده‌است


هر دم خیال دیگر و فکری دگر کند

در هر چه گفته‌اند به وی یا شنیده‌است


در عهد خویشتن نبود پایبند از آن

هرکس به هرکجا به هوایی پریده‌است


با نوربخش دست مودت کسی که داد

دیدم کشیده دست و به کنجی خزیده‌است

bottom of page