top of page

جز از دم تیغ عشق دل پاره نخواهد شد

چشم از ره خون‌ دل فواره نخواهد شد


جز آتش او ما را در سینه نمی‌گنجد

بی مصحف رویش دل سی‌پاره نخواهد شد


من عاشقم و زارم بی‌کاره مپندارم

آن‌کس که بود عاشق بی‌کاره نخواهد شد


مجنون رخ لیلی دیوانه نمی‌گردد

گم گشتهٔ کوی او آواره نخواهد شد


رند از لب پیمانه لب باز نمی‌گیرد

شیخ از سر هشیاری می‌خواره نخواهد شد


سودازدهٔ رویش در عشق بود ثابت

در خویش سفر دارد سیاره نخواهد شد


با عصمت عشق حق معصوم بود عاشق

نفسی که در او باشد اماره نخواهد شد


گر نور همی‌بخشند پیداست که آن شیدا

دور از در خمخانه یک‌باره نخواهد شد

bottom of page