top of page

باز این دل پریشان از درد درهم آمد

بر درد دل بیانم درمان و مرهم آمد


فارغ ز درد بودیم بیگانه با غم دل

شور جنون به پا شد بیگانه محرم آمد


وحدت نمود ما را وارسته از کم و بیش

از تنگنای کثرت در کام‌ دل غم آمد


در بزم عشق‌بازان ما را روش خموشی‌ست

هر عاشقی که دَم زد در عاشقی کم آمد


ای عشق خانمان‌سوز بنشاندی‌ام بدین روز

گفتی که کشته‌ٔ من هم‌شأن آدم آمد


در روی تو سلامت در کوی تو ملامت

هرکس نشست با تو پُر رنج و ماتم آمد


گر نوربخش گاهی یادت کند به آهی

زآن است کز تو او را فیض دمادم آمد

bottom of page