top of page
از دل هر ذرهای میشنوم دوست، دوست
ذره مبین در میان کیست جز او اوست، اوست
زمزمهٔ عقل و عشق از دم یک نایی است
عقل کند گفتوگو، عشق پی هایوهوست
عاشق بیچاره شد بیهده رسوای شهر
یار به بازار عشق در طلب و جستوجوست
راه حقیقت یکیست، این همه پیرایه چیست؟
سوال کردم ز پیر، گفت پی رنگ و بوست
دیدهٔ حقبین بجو تا نگری روی او
پای هوس هر نفس دربهدر و کوبهکوست
بحر شود در ظهور به نام موج و حباب
آب بود گر همه قطره و دریا و جوست
یار بود نوربخش دیده از او وام کن
تا که ببینی عیان جلوهکنان سوبهسوست
bottom of page