top of page

اثر پای تو در هر گذری نیست که نیست

به تمنای تو هر سو نظری نیست که نیست


در کنشت و حرم و بتکده و دیر مغان

از رخ خوب تو هرجا خبری نیست که نیست


حق بود جملهٔ ذرات اناالحق گویند

کز تو در عالم امکان اثری نیست که نیست


هر دلی را به تو راهی‌ست چه هشیار و چه مست

باز بر خلق جهان از تو دری نیست که نیست


در گلستان جمال تو به‌ پا غوغایی‌ست

که در آن باغ گل و برگ‌وبری نیست که نیست


عقل در راه تو درمانده و سرگردان است

عشق را بر سر کویت هنری نیست که نیست


نوربخش از همه بنشست به کنجی خاموش

کز تو هر گوشه به‌ پا شوروشری نیست که نیست

bottom of page