top of page

چه سازم مشکل دل را که یار آسان نمی‌گیرد

حدیث از خود نمی‌گوید مرا تا جان نمی‌گیرد


نمی‌ریزد شراب عشق را در جام دل ساقی

به بذل عقل و دین تا از کسی پیمان نمی‌گیرد


نباشد هیچ‌کس هشیار در میخانهٔ وحدت

در آنجا هیچ مستی خرده بر مستان نمی‌گیرد


به دردش مبتلا هرگز پی درمان نمی‌گردد

گدای بی‌ سر و پایش سر و سامان نمی‌گیرد


نمی‌یابد بقا در کشور عشاق مجذوبی

که بر عزل و فنای خویشتن فرمان نمی‌گیرد


قتیل عشق را دیدیم خود معشوق تاوان شد

نگویم نوربخش از کشته‌اش تاوان نمی‌گیرد

bottom of page