top of page
یاد آن زمان که سینهٔ ما گنج راز بود
جان گرم عشق و دست توسل دراز بود
دل داشت درد یار و جهانی نیاز داشت
او بود و حُسن بود و صفا بود و ناز بود
چشم امید بود و هوای وصال دوست
شب تا سحر دو دیده به در بود و باز بود
ما را تمام عمر چه مستانه میگذشت
دستی به جام و گوش به آوای ساز بود
دوری نبود و جور نبود و جفا نبود
معشوق از طریق وفا دلنواز بود
جز نقش روی او به سویدای دل نبود
پیوسته جان به یاد رخش در نماز بود
هرگز دریغ نیست که آن خواب خوش گذشت
زیرا که پردهدار حقیقت مجاز بود
ای نوربخش بحث مجاز و حقیقتی
دیگر نماندهاست اگر دیرباز بود
مقصد بیان قصهٔ دل بود و حال دل
زان روزها که مونس دل سوز و ساز بود
آن سالها که فارغ از اندیشههای ملک
محمود جان ربودهٔ حسن ایاز بود
گفتم که خوش گذشت مرا دل شنید و گفت
پنهان مکن که قصهٔ ما جانگداز بود
bottom of page