top of page
تا هست از خودت خبری حال ما مپرس
از راز عشق و شیوهٔ این ماجرا مپرس
تا عقل خردهبین تو حاکم بود تو را
جایی که عشق باشد فرمانروا مپرس
چندانکه پا به صدق نهادی به کوی دوست
تسلیم امر باش و ز چون و چرا مپرس
با پای خود به راه حقیقت چه میروی
زنهار تا اسیر خودی از خدا مپرس
این راه از مسیر هوس طی نمیشود
با این خیال رسم و ره اولیا مپرس
بزم جنون ما ندهد ره به عاقلان
رو دور باش و مشرب دیوانهها مپرس
تا نوربخش بیخبر از خویش گشت گفت
ما را خبر ز عالم ما و شما مپرس
bottom of page