top of page
در آستان میکده نیکو نشستهام
از خلق روزگار به یکسو نشستهام
از می مدام مست و خرابم به یاد دوست
فارغ ز قیل و قال و هیاهو نشستهام
چندی به پای دل پی او کوبهکو شدم
دیگر برای او ز تکاپو نشستهام
دل در کمند زلف دوتایش به دام رفت
در پیچ و تاب طرهٔ جادو نشستهام
آن دیدگان مست قرار از کفم ربود
دیوانهوار در خم گیسو نشستهام
پروانهوار شمع رخش سوخت هستیام
خاکسترم به خرمن آن مو نشستهام
از حال نوربخش بپرسید یار من
گفتم برای توست که بی او نشستهام
bottom of page