top of page
در جوانی ز چه پرسی که چرا پیر شدم
دیدم آن قامت دلجوی و زمینگیر شدم
عاقلان مژده که دیوانگی از حد بگذشت
باز در خویش فرو رفتم و زنجیر شدم
سیر هفتاد و دو ملت همه را تا دیدم
رفت تدبیر مرا در پی تقدیر شدم
من از افتادگیام شادم و خود میدانی
با طلسم تو به افسون تو تسخیر شدم
خواب دنیا که بر او حاجت تعبیرنبود
رفت از یادم و آسوده ز تعبیر شدم
تو همانی که در آغاز همان بودی لیک
منم آن آیه که در شأن تو تفسیر شدم
نوربخش این چه گناهیست ز خود میگویی
نیست تقصیرم اگر بر سر تقصیر شدم
bottom of page