top of page
گر سوی تو پیوسته نظر دوخته بودم
سودای جنون بود که آموخته بودم
در محضر ناز تو نیاز من درویش
نقد دل و جان بود که اندوخته بودم
پروانه مرا دید که بر شمع تو ماتم
بیچاره ندانست که من سوخته بودم
عشق آمد و خاموش شد آن شمع که یک عمر
در کوی تو من با خرد افروخته بودم
صدپاره شد آن خرقهٔ وصلی که به کویت
با سوزن سودا سر هم دوخته بودم
خود نور ببخشیدی و بودیش خریدار
زان پیش که خود را به تو بفروخته بودم
bottom of page