top of page
هراسان به عمری به هر سو دویدم
چو برق نگاهی ز چشمت جهیدم
درآویختم از تحیر به مویت
بجز تیرهروزی مرادی ندیدم
نگفتی که این است افتادهٔ من
نکردی نگاهم ندادی نویدم
تو بفروختی هیچم ای نقد هستی
من از خود گذشتم تو را تا خریدم
فراموش کردی مرا؟ نیست باور
که در ناامیدی تو هستی امیدم
من از نوربخش این سخن گوش کردم
که میخواند و میرفت و من میشنیدم
خوشم زانکه افسانهٔ خویشتن را
سپردم به یاد و به یادش رسیدم
bottom of page