top of page

نشان بی‌نشانی

نرنجم از تو به جان تو تا که جان دارم

گذر به کوی تو و سر بر آستان دارم


من و امید وصالت خیال باطل بود

حدث رسد به قدم! کی من این گمان دارم


ننالم از غم هجرت که جز وفا نکنی

ز دست دیده و دل شکوه و فغان دارم


نشان روی تو از دید‌هٔ تو می‌جویم

ز بی‌نشانی خود جمله این نشان دارم


شنیده‌ام که تو در هر زمان به یاد منی

که یاد روی تو را در میان جان دارم


ز شوق گشته‌ام از یاد خویشتن فارغ

کجا به خانهٔ دل یاد این و آن دارم


چو نوربخش مجال سخن نمی‌یابد

من از زبان وی احوال او بیان دارم

bottom of page