top of page

نگران روی ساقی

نگران روی ساقی شده دیده خمارم

به پیاله و می او نظری دگر ندارم


منم آن شکسته جامی که ز مستی جمالش

نکنم هوای ساغر نرود ز کف قرارم


نه وصال و هجر خواهم نه دوا و درد دانم

که اراده‌ای نمانده‌است به دست اختیارم


تو ز کفر و دین چه خواهی که ورای کفر و دینم

تو ز حال من چه پرسی که ز خویش برکنارم


ره بوستان نگیرم که تمیز خار و گل نی

که رمیده از دو دنیا شده چشم انتظارم


ز نشان و نام رستم ز رسوم خلق جستم

که ز مردم زمانه به کسی نمانده کارم


اگر از دیار وحدت به زبان اهل کثرت

زده نوربخش حرفی به گزاف شرمسارم

bottom of page