top of page
عمری به راه عشق تو از پا فتادهایم
بر آستان میکدهات سر نهادهایم
در آرزوی گوشهٔ چشمی نشستهایم
یعنی خمار جرعهای از جام بادهایم
پروای ناز نیست نیازی نماندهاست
هستی به کوی عشق تو بر باد دادهایم
عاقل اگر که طعنه زند غافل است از آن
کز عشق زندهایم و به مهر تو زادهایم
ای شهسوار پیلتن از ما متاب رخ
بی اسب و بی وزیر گدایی پیادهایم
بازی کنی اگرچه دمی صدهزار نقش
بر حال ما ببخش که ما نقش سادهایم
بر نوربخش از سر رحمت نگاه کن
هرچند با رضای تو ما بیارادهایم
bottom of page