top of page

ما بنای عشق را از نو عمارت کرده‌ایم

تا به ملک عاشقی چندی عمارت کرده‌ایم


هستی موهوم خود دادیم در بازار عشق

با متاع نیستی عمری تجارت کرده‌ایم


در حریم کوی جانان تا مگر محرم شویم

از خیال ماسوا دل را طهارت کرده‌ایم


سال‌ها بودیم آزاد از قیود کائنات

تا نپنداری کنون ترک اسارت کرده‌ایم


گر حکیم از راه برهان می‌کند اثبات حق

ما ز نفی خویشتن بر او اشارت کرده‌ایم


ما به دست عشق از روز نخست از لوح دل

محو الفاظ غم و رنج و مرارت کرده‌ایم


عارفان گویند ما را دیده باشد نوربخش

تا نظر بر خویش با چشم حقارت کرده‌ایم

bottom of page