top of page

ما خداجویان که در ملک شما بیگانه‌ایم

گر شما فرزانگی دارید ما دیوانه‌ایم


ما نه آن شمعیم کز هر شعله‌ای گریان شویم

پای تا سر آتشیم و خنده‌ای رندانه‌ایم


بارها بال و پر ما گرد شمع دوست سوخت

می‌نیفتادیم از پا، ما کجا پروانه‌ایم


تا طلسم ما و من بشکست از سنگ جنون

خود به خود دیدیم هم گنجیم هم ویرانه‌ایم


خودپرستی را به کوی بت‌پرستی باختیم

زاهدا کم طعنه زن گر ساکن میخانه‌ایم


یاد پیمان نیستی پیمانه را آورده‌ای؟

شد فراموشت مگر ما بر سر پیمانه‌ایم


نوربخش از باده هرکس را به استعداد داد

ساقی بزم ازل، کز درد او دُردانه‌ایم

bottom of page