top of page

کی از نظر روی که مرا نوردیده‌ای

اندر میان جان و دلم آرمیده‌ای


آزاد گشته‌ام زخود و بندهٔ تو‌ام

تا هست و نیستم به نگاهی خریده‌ای


تو شهریار حُسنی و دل‌ها اسیر توست

این راز سربه‌مُهر تو تنها شنیده‌ای


عشقت همیشه پرده‌دری می‌کند ولی

قلب مرا به ناوک مژگان دریده‌ای


ای مرغ حق که می‌پری این‌گونه کوبه‌کو

جز کوی او بگو به کجا پر کشیده‌ای؟


با مدعی بگو که ز گلزار عاشقی

هرگز گلی به دست دل خویش چیده‌ای؟


خاموش نوربخش که در کیش اهل دل

خوش قبله‌ای به‌سوی نگاری گزیده‌ای

bottom of page