top of page

شدم رسوا که می‌بینم توام دیوانه می‌خواهی

به شمعت سوزم و دانم توام پروانه می‌خواهی


نیم عاقل نیم عاشق کی‌ام هیچم تو آگاهی

که گاهی آشنا خواهی گهی بیگانه می‌خواهی


کجا پویم، که را جویم، همی دانم همی گویم

که خود مجنون و لیلایی مرا افسانه می‌خواهی


تو هستی درد و درمانم، تویی سرمایهٔ جانم

مرا ای گنج پنهانم چرا ویرانه می‌خواهی


تو هستی خواستم ای آرزوی من که را خواهم

بگو از من چه می‌خواهی اگر رندانه می‌خواهی


بساط آفرینش گشت دام راه مشتاقان

نمی‌بینم دگر صیدی که گویم دانه می‌خواهی


تو را ای نوربخش از تو بجز حسرت چه پیدا شد

که گه سر در بیابانی گهی کاشانه می‌خواهی

bottom of page