گاه سماع است
شادان بزن دست
هرکس ز خود رست
امشب شود مست
الحکم لله الله الله
تا کی به محنت
در کنج عزلت
با پای همت
رو کن به خدمت
الحکم لله الله الله
برخیز و دف زن
خود را به صف زن
مستانه کف زن
خود را هدف زن
الحکم لله الله الله
با عشق و مستی
شاید که رستی
از قید هستی
وز خودپرستی
الحکم لله الله الله
یک دم صفا کن
مهر و وفا کن
هستی فدا کن
خود را فنا کن
الحکم لله الله الله
عاشق خموش است
بی عقل و هوش است
چون خم به جوش است
گاه خروش است
الحکم لله الله الله
گر نکتهدانی
دریاب آنی
کاین عمر فانی
پاید زمانی
الحکم لله الله الله
در کوی جانان
بگذر ز درمان
جان پریشان
قربان کن آسان
الحکم لله الله الله
ما میپرستیم
چندانکه هستیم
از باده مستیم
از خویش رستیم
الحکم لله الله الله
ما سرخوشانیم
دردیکشانیم
خود بینشانیم
صوفیوشانیم
الحکم لله الله الله
جانا کجایی
ما را نپایی
دارد گدایی
چشم نوایی
الحکم لله الله الله
جان را نوا تو
دل را صفا تو
درد و دوا تو
لطف و عطا تو
الحکم لله الله الله