top of page

عقل گوید من دلیل هر نمودم

عشق گوید من شهنشاه وجودم


عقل گوید آگه از هر شر و خیرم

عشق گوید برتر از این‌هاست سیرم


عقل گوید من به هستی رهنمایم

عشق گوید نیستی را ره‌گشایم


عقل گوید من نگهدار وجودم

عشق گوید فارغ از بود و نبودم


عقل گوید من نظام کائناتم

عشق گوید رسته از قید جهاتم


عقل گوید پادشاهی پرفتوحم

عشق گوید من امیر قلب و روحم


عقل گوید کشف معقولات خوانم

عشق گوید علم مجهولات دانم


عقل گوید از خطرها می‌رهانم

عشق گوید در خطرها من امانم


عقل گوید رهنما و راه‌دانم

عشق گوید من به راهی بی‌نشانم


عقل گوید من نشان افتخارم

عشق گوید بی‌نشانی خاکسارم


عقل گوید عالم و صاحب‌کمالم

عشق گوید من به‌دنبال وصالم


عقل گوید اهل فن و هوشیارم

عشق گوید با فنونت نیست کارم


عقل گوید من خبیر و نکته‌دانم

عشق گوید بی‌خبر از این و آنم


عقل گوید اهل بحث و قیل و قالم

عشق گوید من قرین وجد و حالم


عقل گوید من چراغ تیره‌روزم

عشق گوید نوربخش دل‌فروزم

bottom of page