top of page
عاشق نبود جدا ز معشوق
کس نیست میان آن دو رابط
رو قبض خودی به آب وحدت
میشوی و بگیر نقد باسط
بگذر ز تویی ببین که اویی
اندیشه مکن ز حد واسط
در سیر به اوج آدمیت
بیم است شوی ز قرب ساقط
پس تا نرسیدهای به مقصود
میدان که دمی نباید آسود
bottom of page