top of page

دردی‌ست درد عشق که چون بنگری دواست

این راز داند آن‌که بدین درد مبتلاست


عاشق که از دیارمن‌ و تو کشیده رخت

بیگانه است از همه‌کس حیلتش کجاست


عشق است جذبه‌ای که برد کثرت از دلت

آن روح وحدتی که دهد خالی از هواست


عشق است نردبان طریقت به سوی حق

جایی برد که هر چه نظر می‌کنی خداست


بر بام عشق غیر اناالحق کسی نگفت

زیرا سوای حق نه بدین رمز آشناست


پس درد بی‌دوا نسزد نام عشق را

این دام حق بود که امان است کی بلاست


عاشق که هست بی‌خبر از خویش نوربخش

گر نسبتش به حیله دهی سخت نارواست

bottom of page