top of page
درویش آشیانهٔ هستی سرای اوست
او از برای عالم و عالم برای اوست
آن دم که عزم رفتن از این آشیان کند
جایی شود مقیم که ملک فنای اوست
بینام و بینشان رود آنجا که بنگرد
پیدای آن دیار سراسر خدای اوست
بیگانه نیست در نظر روشناس او
هرسو به هرکه مینگرد آشنای اوست
از ما و من چو نای تهی میشود دلش
نایی در او دمد که انالحق ندای اوست
درویش را کسی نشناسد بجز خدا
آغاز او خدا و خدا انتهای اوست
ای نوربخش آیت درویش در جهان
بالا گرفت از تو و این هم صفای اوست
bottom of page