top of page

ای بی‌خبران مژده که ما را خبری هست

از ما خبری نیست خبر از دگری هست


در کشور دل باز پس از دعوی توحید

آتشکده‌ای هست و هنوزش شرری هست


خلوتگه ما شهرهٔ آفاق از آن شد

کز مردم دل‌باخته اینجا اثری هست


دانیم چو سر باختن و خودشکنی را

با خلق بگویید که ما را هنری هست


در باغ محبت شجری بی‌بر و برگیم

پیداست که در سوختن ما ثمری هست


خون دل ما بود که از دیده برون شد

زان دیدهٔ ما دیدهٔ صاحب‌نظری هست


گر نور ببخشند از آن است که او را

با آتش دل گرمی و سودا و سری هست

bottom of page