top of page
دنیای عشق و مستی امن و امان ندارد
درد و غم و بلایش آه و فغان ندارد
بس عالمی شگفت است بیرون ز هر دو عالم
جا در مکان نگیرد مرز و کران ندارد
در آن دیار هرگز حرفی ز ما و من نیست
هوش و خرد نباشد شرح و بیان ندارد
هر کاو شد آشنایش بیگانه گشت با خویش
هر سو رود غریب است نام و نشان ندارد
آسودهدل ز هر چیز، شد بیخبر ز خود نیز
پندار بود و نابود، غیر از زیان ندارد
دیوانهٔ رهش را عقلآفرین شمارند
هر چند جان جان است پروای جان ندارد
تا پاکباز آن کوی شد نوربخش در عشق
هیچ انتظار یاری از این و آن ندارد
bottom of page