top of page

ره گشایید که هستان بروند

نیستان را بگذارید که وارد بشوند


هست‌ها بنده و بیمار خودند

نیست‌ها در حَرم حق گروند


خلق بی‌عشق ز حق محروم‌اند

بذر ناکشته چه چیزی دروند


صوفیانی که تُهی از خویش‌اند

همچو نی نایی حق را شنوند


هوشمندان که دم از عقل زنند

ناامیدانه به هر سو بدوند


عارفانی که ز خود بی‌خبرند

غافل از کهنه و فارغ ز نواند


عاشقان راز گر ابراز کنند

عاقلان ناخن حیرت بجوند


مهوشانی که دَم از مهر زنند

نوربخشند به هرجا که روند

bottom of page