top of page
نگویمت که ز رخ دلبرا حجاب انداز
عنایتی کن و از دیدهام نقاب انداز
خراب کن من و ما را که خویش را بینی
چه گویمت نظری سوی این خراب انداز
به چشم خویش ندیدهاست قطره دریا را
ز بحر دیده طلب کن نظر بر آب انداز
در آن دیار که از عین ذات مینوشند
بگیر هستی ما در شط شراب انداز
اگر خدا طلبی دست زن به دامن عشق
وگر هوا طلبی سر به پیچ و تاب انداز
بود به مذهب رندان حق عتاب خطا
اگر نه اهل ریایی لب از عتاب انداز
چو عشق کار ندارد به خواب و بیداری
تو نوربخش به مستی بساط خواب انداز
bottom of page