top of page

از یار و از دیار کناری گرفته‌ام

همدم برای خود شب تاری گرفته‌ام


از خلق بی‌قرار بریدم به یاد دوست

در دامن سکوت قراری گرفته‌ام


بیگانه ز آشنایم و بی‌خویشتن ز خویش

آن سوی کائنات مداری گرفته‌ام


گم گشته‌ام چو موسی در وادی فنا

حیران سراغ شعلهٔ ناری گرفته‌ام


مانند مانده‌ای شده از کاروان جدا

هرسو نشان گَرد سواری گرفته‌ام


نقشی بر آب بودم و موج فنا رسید

از دست بحر پای فراری گرفته‌ام


گم کرده نوربخش و نمی‌پرسمش خبر

تا کس نگویدم پی کاری گرفته‌ام

bottom of page