top of page
مژده یاران که ز بند من و ما باز شدم
در سرا پردهٔ او محرم هر راز شدم
رفت از خاطر من دفتر افسانهٔ عقل
قصهٔ عشقم و از عشق هم آغاز شدم
هوس افسر دیوانگیام بود به سر
در صف دلشدگان رفتم و جانباز شدم
بشنوم تا سخنی نغز از آن غنچهدهان
با گدایان درش همدم و انباز شدم
من همان عاشق خاموشم و مهجور ای دوست
کز بیان تو برای تو در آواز شدم
شیوهٔ شاعریام نیست هوس عمری را
به هوای تو چنین قافیهپرداز شدم
نوربخش از دم جانانه به مستی میگفت
از تو گویا شدهام تا به تو دمساز شدم
bottom of page