top of page
امشب من دیوانه تمنای تو دارم
با این دل سودازده سودای تو دارم
اکنون که نماندهاست مرا تاب و توانی
چشم طمع از همت والای تو دارم
روی تو به سوی دگران است و نپایی
من را که نظر بر قد و بالای تو دارم
پروا نکنی بر من و سرمست خرامی
گویی خبرت نیست که پروای تو دارم
ای مستی هر باده و انگیزهٔ هر شوق
این نشئهٔ جانسوز ز صهبای تو دارم
ای روح مسیحادم و ای قبلهٔ آدم
دل در گرو زلف چلیپای تو دارم
شب و رفت و سحر آمد و من مست و تو مخمور
شوریدهسرم چشم به مینای تو دارم
از هجر تو ای مایهٔ حسرت شدهام آب
با سیل سرشکم سر دریای تو دارم
بر نور ببخش از سر یاری و کرم کن
امشب من دیوانه تمنای تو دارم
bottom of page