top of page

یارب مددی سویت بپرم

وین جامهٔ تن از جان بدرم


سودی نکند این ما و شما

بهتر که از آن خوش درگذرم


بنشینم و سر پایت بنهم

برخیزم و جان دستت سپرم


سودای تو را در سر بپزم

جز یاد تو را از دل ببرم


چشم دگری وام از تو کنم

با دیدهٔ تو رویت نگرم


هر سو گذرم بینم که تویی

من هیچ‌کسی بی‌ پا و سرم


رخسار تو را قربان بشوم

کز خود نبود هرگز خبرم


نوری تو ببخشی و من بی من

با بال تو در کویت بپرم

bottom of page