top of page
عاشق و بیخود و شیدا شدهای میدانم
در رهم بیسر و بیپا شدهای میدانم
به تمنای جنون عقل و دل و دین دادی
بیسبب نیست که رسوا شدهای میدانم
تا که در کوی خرابات ز خود دور شدی
راحت از قید تمنا شدهای میدانم
کردهای بتکده بر پای چو در کعبهٔ دل
محو بتها به تماشا شدهای میدانم
از تو دارم خبری این که ز خود بیخبری
فارغ از بند خبرها شدهای میدانم
من و ما اصل پریشانی و بدبختی بود
حالیا بی من و بی ما شدهای میدانم
نوربخش این غزل از شیوهٔ دانایی نیست
آری از بند خرد وا شدهای میدانم
bottom of page