top of page

ما می‌زدگان بی خبر از ما و شماییم

شوریده‌دلانیم که در عشقِ خداییم


با ما سخن از مردم هشیار مگویید

دیوانهٔ حقّیم و از این خلق جداییم


با هیچ‌کسی در دو جهان کار نداریم

آسوده ز اندیشهٔ هر چون و چراییم


بحریم که هر خار و خسی را بپذیریم

آلوده نگردیم که دریای صفاییم


آسوده ز نیک و بد و دل‌بستهٔ یاریم

موجیم که سودازدهٔ بحر وفاییم


با ساقی میخانه حریفیم و نداریم

در کوی خرابات خرابیم و فناییم


تا نور نبخشد نظر از مهر نگیریم

تا سر زند آن ماه به هر بام برآییم

bottom of page