top of page
بر می نخست هستی خود را نیاز کن
آنگه به خانقاه بیا کشف راز کن
اول بنوش دُردی دردش به جان سپس
در کوی دوست نغمهٔ توحید ساز کن
از دل خیال غیر به تکبیر دور ساز
بیگانه باش با خود و بر او نماز کن
خواهی که پا به حلقهٔ فقر و فنا نهی
از خویشتن برون شو و ترک مجاز کن
در دل گرت هواست تمنای روی او
از خود ببند دیده و بر دوست باز کن
فیض حضور پیر مغان مغتنم شمار
کوته زبان و دست ارادت دراز کن
محمودِ جان مساز گرفتار کار ملک
او را فدای طرّهٔ زلف ایاز کن
خواهی چو نوربخش تو را حج شود قبول
کن طوف کعبهٔ دل و ترک حجاز کن
bottom of page