top of page

در بزم می‌پرستان از ما و من مگو

در جمع عشق‌بازان از خویشتن مگو


در حلقهٔ جنون چو نشستی خموش باش

خود را مبین که هستی و از هوش و فن مگو


ما را که شد کبوتر دل در هوای دوست

از حور و از قصور بهشت عدن مگو


آن را که پشت‌پا زده بر عالم حدوث

افسانهٔ حوادث دور زمن مگو


با عاشقی که خون شده یاقوت‌وش دلش

اوصاف لعل و شرح عقیق یمن مگو


با نیستان ز مذهب هستان خبر مگیر

از کفر و دین و دانش و بینش سخن مگو


از نوربخش غیر صفا و وفا مپرس

با وی حدیث مردم پیمان‌شکن مگو

bottom of page