top of page

رموز آفرینش را تو ای عاقل نمی‌دانی

اگر هم اندکی دانی یقین کامل نمی‌دانی


تو ای زاهد به پای خود ره مسجد نمی‌گیری

تو را دستی برد کز آن تویی غافل نمی‌دانی


تو ای عالم که درس خارجت را نیست پایانی

نه خارج را نمی‌فهمی که هم داخل نمی‌دانی


تو ای عاشق ز معشوقت همان یابی که می‌خواهی

به عشقت می‌شوی واصل ولی واصل نمی‌دانی


تو ای سالک که می‌جویی ز هر سو راه امیدی

ز حال ما چه‌ می‌پرسی زبان دل نمی‌دانی


تو ای عارف نمی‌بینی بجز دریا و کشتی را

به گردابی درافتادی که از ساحل نمی‌دانی


تو هم ای نوربخش آسوده زین هنگامه‌ها رستی

ز‌حال ما سیه‌روزان پا در گل نمی‌دانی

bottom of page