تا روی دل آنسو کنم
هر دم به کویش رو کنم
با درد عشقش خو کنم
چون مرغ حق کوکو کنم
حقحق زنم هوهو کنم
تا ما و من را او کنم
من جام می، او بادهام
من نای، او نایی دم
ذاتش وجود و من عدم
من حادثم او از قدم
حقحق زنم هوهو کنم
تا ما و من را او کنم
من عابدم، معبود او
من ساجدم، مسجود او
من قاصدم، مقصود او
من از نمودم، بود او
حقحق زنم هوهو کنم
تا ما و من را او کنم
من خارم، او یک شاخه گل
من جزئم، او هستی کل
من ساغر، او ساقی مل
او ساز امکان، من دهل
حقحق زنم هوهو کنم
تا ما و من را او کنم
من رهنمودی بی خبر
او شاهراه و راهبر
من طایری بی بال و پر
او آسمان بحر و بر
حقحق زنم هوهو کنم
تا ما و من را او کنم
من ذره، او دنیای من
من قطره، او دریای من
من بنده، او مولای من
من لایم، او الای من
حقحق زنم هوهو کنم
تا ما و من را او کنم
من طالب و مطلوب او
من راغب و مرغوب او
من عاشق و محبوب او
من مست و شهرآشوب او
حقحق زنم هوهو کنم
تا ما و من را او کنم
صیدم من و صیاد او
من بندهام آزاد او
ویران منم، آباد او
مجنون منم، فرهاد او
حقحق زنم هوهو کنم
تا ما و من را او کنم
خمخانه او، پیمانه من
افسونگر او، افسانه من
هشیار او، دیوانه من
شمع است او، پروانه من
حقحق زنم هوهو کنم
تا ما و من را او کنم
من بیدل، او دلدار من
سربازم، او سردار من
غمگین من، او غمخوار من
من بیکس و او یار من
حقحق زنم هوهو کنم
تا ما و من را او کنم
من تیرهروزی بینوا
او مهر تابان هدا
من ذرهای روشننما
او نوربخش ماسوا
حقحق زنم هوهو کنم
تا ما و من را او کنم